جدول جو
جدول جو

معنی دخنه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

دخنه کردن(پَ گُ تَ)
دود کردن و دودآلود کردن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دخنه کردن
دود کردن و دود آلود کردن
تصویری از دخنه کردن
تصویر دخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درنگ کردن
تصویر درنگ کردن
دیر کردن، توقف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخنه کردن
تصویر رخنه کردن
شکافتن، سوراخ کردن، نفوذ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدعه کردن
تصویر خدعه کردن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، فریفتن، چپ رفتن، نیرنگ ساختن، غدر کردن، مکایدت کردن، گربه شانه کردن، پشت هم اندازی کردن، کید آوردن، حقّه زدن، شید آوردن، ترفند کردن، نارو زدن، مکر کردن، سالوسی کردن، تبندیدن، غدر اندیشیدن، تنبل ساختن، گول زدن، اورندیدن، دستان آوردن، غدر داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سینه کردن
تصویر سینه کردن
پیش انداختن و به جلو راندن، در پشت سر کسی یا حیوانی قرار گرفتن و او را با فشار سینه به جلو راندن، بر زمین خوردن سنگ یا تیر یا چیز دیگر پس از پرتاب شدن و منحرف گشتن آن به سمت دیگر، فخر کردن، نازیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پینه کردن
تصویر پینه کردن
ستبر شدن پوست به ویژه در کف دست و پا در اثر زیاد کار کردن یا میانۀ پیشانی در اثر سجدۀ بسیار، پینه بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخته کردن
تصویر بخته کردن
پوست کردن، پوست کندن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ جُ تَ)
دان کردن. دانه دانه کردن چنانکه در انار و باقلا و غیره. جدا کردن چنانکه در دانه های چیزی و بیشتر در انار و گاه در باقلا و انگور و گندم و جو بکار رود، از هم باز کردن دانه های برخی از میوه ها چون انار. حبه ها را از گوشت جدا کردن در میوه ها چنانکه در انار حبه کردن، پراکنده و پریشان ساختن. (برهان). جدا و پریشان کردن. (آنندراج). جدا کردن و از یکدیگر گشودن و جداگانه نهادن چیزها. بواحدهای همانند و جداگانه بخش کردن:
دانه کن این عقد شب افروز را
پر شکن این مرغ شب و روز را.
نظامی.
، پیاپی درآوردن واحدهای همانند را چنانکه قطرات اشک و گلوله های سبحه و جز آن:
ز هرسو شاخ سنبل شانه میکرد
بنفشه بر سر گل دانه میکرد.
نظامی.
لیلی سرزلف شانه میکرد
مجنون در اشک دانه میکرد.
نظامی.
مژه از اشک چه درها که نه در رشته کشید
بامیدی که بپای تو مگر دانه کنم.
ظهوری.
صراحی سجدۀ مستانه میکرد
ز پی تسبیح اشکی دانه میکرد.
زلالی.
- دانه کردن زلف، لاغ لاغ کردن. دسته کردن تارهای موی سر برای بافتن. الف دانه کردن
لغت نامه دهخدا
(پَ گِ رِ تَ)
دخمه ساختن. سرداب برای مردگان ساختن. مقبره ساختن. گورخانه بنا کردن:
خروشان بشستش ز خاک نبرد
بر آیین شاهان یکی دخمه کرد.
فردوسی.
به آیین شاهان یکی دخمه کرد
چه از زرد وسرخ و چه از لاجورد.
فردوسی.
یکی دخمه کردش به آیین اوی
بر آنسان که بد فرۀ دین اوی.
فردوسی.
بفرمود تا دخمه دیگر کنند
زمشک و زکافورش افسر کنند.
فردوسی.
یکی دخمه کردند شاهنشهی
یکی تخت زرین و تاج مهی.
فردوسی.
زلشکر کسی کو بمردی براه
ورا دخمه کردی بدان جایگاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَعْ کَ دَ)
سوراخ کردن. شکافتن. شکاف ایجاد کردن. چاک پدید آوردن:
به تیغ پاره کند ورقه های چون پولاد
به تیر رخنه کند غیبه های چون سندان.
فرخی.
به پای پست کند برکشیده گردن شیر
به دست رخنه کندلاد آهنین دیوار.
عنصری.
و درهای شارستان برکندند و باره ها را رخنه کردند. (تاریخ سیستان). محمود فرمان داده بود تا بارۀ شهر را رخنۀ بسیار کرده بودند بگاه بازگشتن از سیستان تا فسادی تولد نکند. (تاریخ سیستان). و امیر محمود نیک بکوشید و چون روی ایستادن نبودرخنه کردند آن باغ را و سوی هرات رفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202).
کس را به نظام دیده ای جایی
کو رخنه نکرد مر نظامش را.
ناصرخسرو.
کز گرد سم خویش کند تیره روی این
وز زخم نعل خویش کند رخنه پشت آن.
امیرمعزی.
تویی که سایۀ عدلت چنان بسیط شده ست
که رخنه کردن آن مشکل است بر خورشید.
انوری.
گر دل او رخنه کرد زلزلۀ حادثات
شیخ مرمت گر است بر دل ویران او.
خاقانی.
کان را که تیشه رخنه کند فضل کان نهم
رخنه چرا به تیشۀ کان کن درآورم.
خاقانی.
گفتی که آفتابم بر رخنه بیش تابم
بس رخنه کردیم دل دردل چرا نتابی.
خاقانی.
هر پنجره که تنگ ترش دید رخنه کرد
هر روزنی که بسته ترش یافت برگشاد.
خاقانی.
زآن زمینها که رخنه کرد عجوز
مانده آن خاک رخنه رخنه هنوز.
نظامی.
چون شده ای بستۀ این دامگاه
رخنه کنش تا بدر آیی به راه.
نظامی.
امین و بداندیش طشتند و مور
نشاید در او رخنه کردن بزور.
سعدی.
چون نکند رخنه به دیوارباغ
دزد که ناطور همان می کند.
سعدی.
رخنه در سد سکندر می کند اقبال حسن
در برای یوسف از دیوار پیدا می کند.
صائب (از ارمغان آصفی).
، راه یافتن. (یادداشت مؤلف). عارض شدن. رسیدن. سرایت کردن. درآمدن. نفوذ کردن. رسوخ کردن بقصد تباهی. خلل وارد ساختن: نزدیک بود کار بزرگ شود و شکست رخنه کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312).
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم.
حافظ.
شاهدان گر دلبری زینسان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند.
حافظ.
جانب هر بزم تکلیف از پی آنم کند
تا کند لطفی به غیر و رخنه در جانم کند.
ملک قمی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هدنه کردن
تصویر هدنه کردن
آشتی کردن: سازش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخبه کردن
تصویر نخبه کردن
گزیده کردن بر گزیدن انتخاب کردن برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لانه کردن
تصویر لانه کردن
لانه ساختن آشیان گرفتن مسکن گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
(کبوتر بازی) دسته جمعی پیش رفتن دسته ای کبوتران به خط مستقیم به طوری که هر یک به یک شانه (یک پهلو) پرواز کند
فرهنگ لغت هوشیار
عمل سینه زن. در اصطلاح تیراندازان آن باشد که چون تیری بیندازند بر زمین خورد و از آن جا خیز کرده به جای دیگر افتد، تفاخر کردن فخر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخول کردن
تصویر دخول کردن
سپوختن گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخته کردن
تصویر پخته کردن
کامل کردن با تمام رساندن، مهیا کردن کسی برای اجرای عملی
فرهنگ لغت هوشیار
پهن کردن، بساط خود را بر چیدن، ساکت ماندن، یا تخته کردن دکان. بند کردن دکان بستن آن تعطیل کردن آن، جمع کردن بساط خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخته کردن
تصویر اخته کردن
تخم کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمه کردن
تصویر اخمه کردن
روی ترش کردن چین و آژنگ بر ابرو و پیشانی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانه کردن
تصویر دانه کردن
دانه های میوه و مانند آن را جداکردن، پراکنده کردن پریشان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخیه کردن
تصویر بخیه کردن
بخیه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسته کردن
تصویر دسته کردن
جمع و فراهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوره کردن
تصویر دوره کردن
احاطه کردن، محیط شدن، اطراف چیزی گرد آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنده کردن
تصویر خنده کردن
خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
وصله کردن در پی کردن رقعه دوختن، سخت شدن پوست کف دست و پا سینه زانو و غیره بسبب تماس کار بسیار و راه رفتن مدام: یکی مشت در کارم از کینه کرد که همچون شتر سینه ام پینه کرد. (یحیی کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخته کردن
تصویر اخته کردن
((~. کَ دَ))
تخم کشیدن، خصی کردن، مدتی در برف یا یخ نهادن گوشت خام تا ترد و نازک شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخته کردن
تصویر بخته کردن
((~. کَ دَ))
قوام بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخته کردن
تصویر پخته کردن
((~. کَ دَ))
کامل کردن، آماده ساختن کسی برای انجام کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخته کردن
تصویر تخته کردن
((~. کَ دَ))
بستن، تعطیل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درنگ کردن
تصویر درنگ کردن
((~. کَ دَ))
کندی کردن، دیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوره کردن
تصویر دوره کردن
((~. کَ دَ))
درس را مرور کردن، محاصره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سینه کردن
تصویر سینه کردن
((~. کَ دَ))
اصطلاحی است در تیراندازی، وقتی که تیر بعد از اصابت به زمین کمانه کرده به جای دیگر پرت می شود، تفاخر کردن، مغرور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخنه کردن
تصویر رخنه کردن
رسوخ کردن
فرهنگ واژه فارسی سره